متفیهقلغتنامه دهخدامتفیهق . [ م ُ ت َ ف َ هَِ ] (ع ص ) فراخی کننده در سخن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). افشاننده ٔ کلام . (ناظم الاطباء). || پرگرداننده دهن را به سخن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
متفهقلغتنامه دهخدامتفهق . [ م ُ ت َ ف َهَْ هَِ ] (ع ص ) فراخ و گشاده .(آنندراج ). برق منتشر و پهن گسترده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خون روان و جاری شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با بردباری طبع او متفق با نیکنامی جود او مقترن . فرخی .
متفقفرهنگ فارسی عمید۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.
متفقفرهنگ فارسی معین(مُ تَّ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با هم یکی شده ، یک دل و یک جهت ، متحد شده . 2 - (ص .) سازگار، همراه . 3 - مصمم ، قصد کننده . ؛ ~القول هم صدا، هم کلام . ؛~الرأی همدستان ، هم رأی .