متواریهلغتنامه دهخدامتواریه . [ م ُ ت َ ی َ / م ُ ی َ ] (ع ص ) متواریة. مؤنث متواری . ج ، متواریات . پنهان : بعد نه سال آمد آنهم عاریه گشت پیدا باز شد متواریه . مولوی .بر جمادات آن اثرها عاریه است <b
متواریلغتنامه دهخدامتواری . [ م ُ ت َ / م ُ ] (ع ص ) تازی است یعنی نهان گشته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پنهان گشته ، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی ). پنهان شده باشد
متواریلغتنامه دهخدامتواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).