متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْ فی ] (ع ص ) میراننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک اِلَی َّ. (قرآن 55/3). || تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقر
متوفیلغتنامه دهخدامتوفی . [ م ُ ت َ وَف ْفا ] (ع ص ) وفات یافته شده . اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است . (غیاث ) (آنندراج ). فوت شده و میرانده شده . مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده . (ناظم الاطباء). مرده . (فرهنگستان ). وفات یافته . فوت شده . مرده . درگذشته . ج ، متوفیات . توضیح اینکه متوفی
متوفاتلغتنامه دهخدامتوفات . [ م ُ ت َ وَف ْ فا ] (ع ص ) تأنیث متوفی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متوفی شود.
میرملغتنامه دهخدامیرم . [ م َ رَ ] (اِخ ) محمودبن محمدبن چلبی قاضی زاده متوفا به سال 931 هَ . ق . رجوع به محمودبن محمد چلبی شود.
دوقهلغتنامه دهخدادوقه . [ دَ ق َ ] (اِخ ) کین زاده مولی عثمان بن محمد رومی . متوفا به سال 1013 هَ . ق . او راست : ازهار الجمائل فی وصف الاوائل . (یادداشت مؤلف ).
متوفاتلغتنامه دهخدامتوفات . [ م ُ ت َ وَف ْ فا ] (ع ص ) تأنیث متوفی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متوفی شود.
