مجاورلغتنامه دهخدامجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از
مجاورفرهنگ فارسی عمید۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
مجاوردیکشنری فارسی به انگلیسیadjacent, about, by-, beside, besides, contiguous, near, nearby, hard, neighbor, neighboring, next, outside, tangent, toward, upon
فاصلۀ میانچشمهایshotpoint intervalواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ دو نقطۀ انفجار مجاور یا فاصلۀ مرکزهای دو آرایۀ چشمۀ مجاور از یکدیگر
مجاورلغتنامه دهخدامجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از
مجاورفرهنگ فارسی عمید۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
مجاوردیکشنری فارسی به انگلیسیadjacent, about, by-, beside, besides, contiguous, near, nearby, hard, neighbor, neighboring, next, outside, tangent, toward, upon
مجاورلغتنامه دهخدامجاور. [ م ُ وِ ] (ع ص ) همسایه . (دهار). همسایگی کننده . (غیاث ) (آنندراج ) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) : ترا تا کعبه ٔ احسان شناسندمنم باکعبه ٔ احسان مجاور. امیرمعزی .آتش وقتی از
نامجاورلغتنامه دهخدانامجاور. [ م ُ وِ ] (ص مرکب ) غیرمجاور. که همسایه و همجوار نیست . مقابل مجاور. رجوع به مجاور شود.
مجاورفرهنگ فارسی عمید۱. همسایه؛ کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد.۲. آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد.۳. کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد.
خط مجاورadjacent trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی موازی با خط دیگر، که برای حفظ ایمنی خط قطار، فاصلۀ محور تا محورشان از 5/7 متر کمتر باشد