خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مجون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مجون
/mojun/
معنی
شوخی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مجون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mojun شوخی.
-
مجون
لغتنامه دهخدا
مجون . [ م ُ ] (ع مص ) ناباکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن . مَجانَة. مُجن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بی باکی کردن و شوخی و هزل . (غیاث ). در قول و فعل بی پروا بودن . (از اقرب الموارد). بی باکی . شوخی . هزل . دعابه ...
-
مجون
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - سختی ، درشتی . 2 - بی باکی .
-
مجون
دیکشنری عربی به فارسی
وقاحت , قباحت , زشتي , مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان , ميگساري عياشي
-
جستوجو در متن
-
وقاحت
دیکشنری فارسی به عربی
مجون
-
مجالس عیاشی و میگساری بافتخار خدایان
دیکشنری فارسی به عربی
مجون
-
میگساری عیاشی
دیکشنری فارسی به عربی
مجون
-
قباحت
دیکشنری فارسی به عربی
حماقة , مجون
-
زشتی
دیکشنری فارسی به عربی
فضاعة , کراهية , مجون
-
مجانة
لغتنامه دهخدا
مجانة. [ م َ ن َ ] (ع مص ) بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن . مُجون . مُجن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد «جِدّ» است . (از اقرب الموارد).
-
ابن سکره
لغتنامه دهخدا
ابن سکره . [ اِ ن ُ س ُک ْ ک َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد شاعر. از اخلاف مهدی خلیفه ٔ عباسی . وفات 385 هَ .ق . دیوانی مشتمل بر پنجاه هزار بیت داشته است .و او در تشبیهات بدیعه و مجون و فکاهه معروف است .
-
مس ء
لغتنامه دهخدا
مس ء. [ م َس ْءْ ] (ع مص )بی باک گردیدن . (منتهی الارب ). مجون . و ماجن شدن . (اقرب الموارد). ناباکی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || به میانه ٔ راه رفتن . (منتهی الارب ). در وسططریق راه رفتن . (اقرب الموارد). || تباهی انداختن بین قوم . || همیشگی کردن...
-
ابوالحکم مغربی
لغتنامه دهخدا
ابوالحکم مغربی . [ اَ بُل ْ ح َ ک َ م ِ م َ رِ ] (اِخ ) عبداﷲبن مظفربن عبداﷲبن محمد الباهلی . حکیم و ادیب معروف به مغربی .اصلاً از مریه ٔ اندلس . مولد او به بلاد یمن بود و از آنجا بمشرق شد. ابوشجاع محمدبن علی الدهان الفرضی درتاریخ خود گوید ابوالحکم ب...
-
ابوزکریا
لغتنامه دهخدا
ابوزکریا. [ اَ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) یحیی بن عبدالوهاب بن الامام ابی عبداﷲ محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن مندةبن الولیدبن مندةبن بطةبن استنداربن چهاربخت بن فیروزان عبدی اصفهانی ، و اسم منده ابراهیم و منده لقب او بود و بعضی گفته اند نام استندار فیروزا...