خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
محجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
محجر
/mahjar/
معنی
۱. گرداگرد قریه.
۲. اطراف خانه.
۳. حرم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. باغ، بوستان، حدیقه
۲. کاسهچشم
۳. معجر
دیکشنری
grille, lattice
-
جستوجوی دقیق
-
محجر
واژگان مترادف و متضاد
۱. باغ، بوستان، حدیقه ۲. کاسهچشم ۳. معجر
-
محجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mahjar ۱. گرداگرد قریه.۲. اطراف خانه.۳. حرم.
-
محجر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: محاجر] [قدیمی] mahjer ۱. حدیقه؛ بوستان.۲. کاسۀ چشم.
-
محجر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohajjar ۱. چیزی که مانند سنگ شده باشد؛ سنگشده.۲. ایوانی که نرده داشته باشد؛ تارمی؛ نرده.
-
محجر
لغتنامه دهخدا
محجر. [ م َ ج َ ] (ع اِ) حرام . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). هر چیز حرام و ممنوع . (ناظم الاطباء). || مُحَجَّر. نرده . دارافزین . حائلی که جلو ایوان قرار دهند. رجوع به مُحَجَّر شود.- محجر ساختن ؛ نرده و دارافزین ساختن .
-
محجر
لغتنامه دهخدا
محجر. [ م ِ ج َ / م َ ج ِ ] (ع اِ) بوستان . (منتهی الارب ). بوستان و باغ که دارای اشجار باشد. (ناظم الاطباء). || چشم خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کاسه ٔ چشم . حدقه ٔ چشم : بجای وهم یکی تیر دیده در دل خویش بجای دیده یکی نیزه دی...
-
محجر
لغتنامه دهخدا
محجر. [ م ُ ح َج ْ ج َ ] (ع ص ) ماه هاله دار و خرمن کرده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ). ماه که شایورد دارد. || شتری که گرداگرد چشم وی را با آهن مدور داغ کرده باشند.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (اِ) نرده ای که در پیش در اطاق و یا در جلو صف...
-
محجر
لغتنامه دهخدا
محجر. [ م ُ ح َج ْ ج ِ / ج َج ْ ج َ ] (اِخ ) آبی است و گویند موضعی است . (منتهی الارب ). جایی است در اقیال حجاز و گویند در دیار طی . (از معجم البلدان ).
-
محجر
فرهنگ فارسی معین
(مُ هَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سخت گردیده مانند سنگ . 2 - سنگ چین شده ، با سنگ برآورده . 3 - خرمن ماه ، هاله . در فارسی : محجور، ممنوع .
-
محجر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
grille, lattice
-
محجر
دیکشنری فارسی به عربی
حاجز , سياج , قشرة
-
واژههای مشابه
-
محجر صحي
دیکشنری عربی به فارسی
قرنتينه , قرنطينه , محل قرنطينه , قرنطينه کردن
-
واژههای همآوا
-
مهجر
لغتنامه دهخدا
مهجر. [ م َ ج َ ] (اِخ ) شهری است (به عربستان ) بزرگ و از گرد وی باره ای و خندقی . و لباس ایشان ازار است و چادر.