محصلیلغتنامه دهخدامحصلی . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (حامص ) عمل محصل . کار و شغل و مأموریت محصل در اجرای کار. (ناظم الاطباء). رجوع به مُحَصِّل و تذکرةالملوک (ص 10) شود. || ابرام و پافشاری و سختگیری در اجرای امری . || دانشجو بودن . طالب علم بودن .
محسللغتنامه دهخدامحسل . [ م ُ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) کسی که بقدری که باید خود را خوار و زبون میکند. || آنکه خود را برمی اندازد. (ناظم الاطباء).
محصللغتنامه دهخدامحصل . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دست آمده . حاصل کرده . به دست کرده . حاصل کرده شده . (غیاث ) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده . حاصل شده . یافته شده . فراهم کرده شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص <span cla
محصللغتنامه دهخدامحصل . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ](ع ص ) تحصیل کننده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). متعلم . دانش آموز. شاگرد مدرسه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که مشغول تحصیل علم و جز آن است . (ناظم الاطباء) : و پیش از آن در بخارا اشتغال محصلان در شرعیات بود و بفضلیات کس التفات نکرد
محصلینلغتنامه دهخدامحصلین . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَصِّل (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محصل شود.
داغ ریختن بچیزیلغتنامه دهخداداغ ریختن بچیزی . [ ت َ ب ِ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب آنندراج آورده است اما معنای محصلی از آن بر نمی آید.
وامخواهیلغتنامه دهخداوامخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل وامخواه . وام خواستن . تقاضای وام کردن . استقراض . || مطالبه کردن . وام داده را بازخواستن . محصلی . طلبکاری . مطالبه . عمل وامخواه . رجوع به وامخواه شود.
شقدارلغتنامه دهخداشقدار. [ ش ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) حاکم و محصلی که از یک قسمت زمینی مالیات جمع میکند. (ناظم الاطباء). حاکم دیهات و عامل پرگنات . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب کننده . (ناظم الاطباء).
شطبلغتنامه دهخداشطب . [ ش ِ طَ ] (از ع ، اِ) شاخ سبز و تر خرما. (یادداشت مؤلف ). این کلمه در دو بیت ذیل در بعضی نسخ بجای کلمه ٔ «سلب » که معنی پوست دارد آمده است اما معنی محصلی ندارد : تا درین باغ و درین خان و درین مان مننددارم اندر سرشان سبز کشیده شطبی (سلبی
شاویقةلغتنامه دهخداشاویقة. [ ق َ ] (ع ص ) در یک نسخه ٔ خطی مهذب الاسماء کتابخانه ٔ مؤلف معنی کلمه : «زمین شادی » ودر نسخه ٔ خطی دیگر «زمین شاوی » و در نسخه ٔ سوم «رسن سادای » آمده است . که هیچیک معنی محصلی ندارد. اما در منتهی الارب و اقرب الموارد در ماده ٔ «شوق » آمده است که : شاق الطنب الی ال
محصلینلغتنامه دهخدامحصلین . [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُحَصِّل (در حالت نصبی و جری ). رجوع به محصل شود.