مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .<b
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) : اندر او اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُخ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اطلاع دهنده . خبردهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخبیر شود.
مخبردیکشنری عربی به فارسیکارگاه , اگاهي دهنده , خبر رسان , مخبر , شکل دهنده , اگاهگر , کاراگاه , جاسوس , سخن چين , بزرگ کننده , ذره بين , درشت کن
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .<b
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) : اندر او اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُخ َب ْ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اطلاع دهنده . خبردهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل و تخبیر شود.
مخبردیکشنری عربی به فارسیکارگاه , اگاهي دهنده , خبر رسان , مخبر , شکل دهنده , اگاهگر , کاراگاه , جاسوس , سخن چين , بزرگ کننده , ذره بين , درشت کن
خوب مخبرلغتنامه دهخداخوب مخبر. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) نکودرون . نیکونهاد. خوش باطن . پاک قلب : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر.فرخی .
خوش مخبرلغتنامه دهخداخوش مخبر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ب َ ] (ص مرکب ) خوش باطن . مقابل بدمخبر. آنکه او را باطن نکوست .
شهاب مخبرلغتنامه دهخداشهاب مخبر. [ ش ِ م َ ب َ ] (ص مرکب ) که مخبری آتشین داشته باشد. آتشین خوی . تندخوی : روزی صیادان ، پیلی وحشی گرفتند... بادحرکت ، آتش سرعت ، کوه پیکر، سحاب منظر، شهاب مخبر... (سندبادنامه ص 56).
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) درون چیزی ، خلاف منظر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درون مرد، خلاف منظر. (ناظم الاطباء). نهان . باطن : کس بود کو را منظر بود و مخبر نی میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر. فرخی .<b
مخبرلغتنامه دهخدامخبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده ٔ اخبار. (ناظم الاطباء) : اندر او اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است