لغتنامه دهخدا
مخزق . [ م ِ زَ ] (ع اِ) چوبک که در دو طرف آن میخ تیز بود، و آن پیش آنها باشد که غوره ٔ خرما به عوض خسته فروشند، و او مخزق ها بسیار دارد و کودکان پیش وی خسته آرند و او خسته گرفته به کودکان عوض خسته هر قدر که باشد گرو بندد و گوید که چندین بار مخزق خواهم زد پس بر مخزق که بر نشا