مخضبلغتنامه دهخدامخضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) تغار و لگن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تغار. طشت شمع. خضابدان . (دهار). و رجوع به مخضبة شود.
مخضبلغتنامه دهخدامخضب . [ م ُ خ َض ْ ض َ ] (ع ص ) رنگین کرده شده و وسمه بسته شده . (غیاث ) (آنندراج ): بنان مخضب ؛ سرانگشتان رنگ کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضوب و خضیب و ماده ٔ قبل شود.
مخضبلغتنامه دهخدامخضب . [ م ُ خ َض ْ ض ِ ] (ع ص ) رنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که رنگ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیب شود.
مخضوبلغتنامه دهخدامخضوب . [ م َ ] (ع ص ) رنگ کرده شده و خضاب کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجه ٔ مخضوب تو بیند گویدگر به این دست کسی کشته شود نادر نیست . سعدی .و رجوع به مُخَضَّب و خضیب شو
خضاب دانلغتنامه دهخداخضاب دان . [ خ ِ ] (اِ مرکب ) جای حنا وجای وسمه و گلگونه . مِخضَب . (یادداشت بخط مؤلف ).
محنالغتنامه دهخدامحنا. [ م ُ ح َن ْ نا ] (ع ص ) به حنا خضاب کرده . مخضب به حنا. (یادداشت مرحوم دهخدا). || کج و خمیده و پیچیده . (ناظم الاطباء).
مخضوبلغتنامه دهخدامخضوب . [ م َ ] (ع ص ) رنگ کرده شده و خضاب کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : هر که آن پنجه ٔ مخضوب تو بیند گویدگر به این دست کسی کشته شود نادر نیست . سعدی .و رجوع به مُخَضَّب و خضیب شو
تغارهلغتنامه دهخداتغاره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) پیمانه و طشت سفالین . (ناظم الاطب-اء) : م-ِرک-َس ؛ تغاره ٔ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب ). مِخضَب ؛ تغاره و لگن . (منتهی الارب ). و رجوع به تغار و تیغار شود.