مخفوعلغتنامه دهخدامخفوع . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مجنون . (از اقرب الموارد). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). || آنکه جگر وی از گرسنگی بسوزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.