مدعقلغتنامه دهخدامدعق . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن . (آنندراج ). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء): ادعق الفرس ؛ رکضه . (متن اللغة).
مدحقلغتنامه دهخدامدحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) راننده . دورگرداننده . (آنندراج ). طردکننده . دورکننده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مدعکلغتنامه دهخدامدعک . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) سخت خصومت . (آنندراج ). مداعک . خصم الد. (اقرب الموارد).شدیدالخصومة. (متن اللغة). سخت خصومت کننده . || (اِ) آلت جلادهنده و لمس کننده . (ناظم الاطباء).
مدهقلغتنامه دهخدامدهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) پرکننده ٔ جام . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود. || سخت ریزنده ٔ آب . (آنندراج ). خالی کننده ٔ جام . (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود.
مدهقلغتنامه دهخدامدهق . [ م ُدْ دَ هََ ] (ع ص ) شکسته . (منتهی الارب ). مکسر. (متن اللغة) (اقرب الموارد). || افشرده . (منتهی الارب ). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مضیق . (متن اللغة). نعت مفعولی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود.