مدهورلغتنامه دهخدامدهور. [ م َ ] (ع ص ) قوم مدهور بهم و مدهورون ؛ فلک زده . آفت رسیده . (از منتهی الارب ). که مکروهی بدو رسیده است . (از متن اللغة). || کشور نمک خیز و شوره زار. (؟) (ناظم الاطباء).
مدحورلغتنامه دهخدامدحور. [ م َ ] (ع ص ) مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغة). طردشده . رانده شده . دورکرده شده . گویند: الشیطان مدحور من رحمة اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخس
مذعورلغتنامه دهخدامذعور. [ م َ ] (ع ص ) ترسانیده شده . (منتهی الارب ). ذاعر. منذعر. (متن اللغة). مرعوب . ترسیده . هراسیده . ترسان . (یادداشت مؤلف ). || مشمئز. (یادداشت مؤلف ).