مرئی شدنفرهنگ مترادف و متضادظاهر شدن، هویدا گشتن، پدیدار گشتن، آشکار شدن، پیداشدن، قابلرویت شدن، دیده شدن
خلاشفرشblanket bog, blanket mireواژههای مصوب فرهنگستانپودهزاری در نواحی سردسیر پرباران و مرطوب و مرتفع که زمین پهناوری با شیب ملایم و تخت را پوشانده باشد
کنارۀ زند خارجی ساعدradial border of forearm, margo radialis antebrachii, margo lateralis antebrachiiواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی در خارجیترین قسمت ساعد که سطح پیشین و پسین ساعد را از هم جدا میکند متـ . کنارۀ زند خارجی lateral border of forearm
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َ آ ] (ع اِ) منظر. (یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. (فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. (از اقرب الموارد).- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه . در برابر چشم همه .
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َ ئی ی ] (ع اِ) انسانیت . مردی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرء شود. || (ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است . (یادداشت مؤلف ).
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن <s
چاه مرئیلغتنامه دهخداچاه مرئی . [ م َ ] (اِخ ) مزرعه ای است از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که دارای 44 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َ آ ] (ع اِ) منظر. (یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. (فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. (از اقرب الموارد).- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه . در برابر چشم همه .
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َ ئی ی ] (ع اِ) انسانیت . مردی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرء شود. || (ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است . (یادداشت مؤلف ).
مرئیلغتنامه دهخدامرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن <s
نامرئیلغتنامه دهخدانامرئی . [ م َ ] (ص مرکب ) نامشهود. لایری . غیرمرئی . ناپیدا. نادیده . || غیب . نادیدنی . رؤیت ناشدنی . رؤیت ناپذیر.- نامرئی شدن ؛ غیب شدن . غایب شدن .