لغتنامه دهخدا
مرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن <s