مرخصلغتنامه دهخدامرخص . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت . (از متن اللغة). || آسان و سهل کرده . (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده . (از متن اللغة). || مأذون . مجاز. دستوری یافته . رخصت داده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید :
مرخصفرهنگ فارسی عمید۱. اجازهدادهشده.۲. [مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود.
مرخصلغتنامه دهخدامرخص . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت . (از متن اللغة). || آسان و سهل کرده . (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده . (از متن اللغة). || مأذون . مجاز. دستوری یافته . رخصت داده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید :
مرخصلغتنامه دهخدامرخص . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت . (از متن اللغة). || آسان و سهل کرده . (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده . (از متن اللغة). || مأذون . مجاز. دستوری یافته . رخصت داده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید :
مرخصفرهنگ فارسی عمید۱. اجازهدادهشده.۲. [مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود.
مرخصلغتنامه دهخدامرخص . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) اذن داده شده بعد از ممنوعیت . (از متن اللغة). || آسان و سهل کرده . (ناظم الاطباء). میسر و سهل شده . (از متن اللغة). || مأذون . مجاز. دستوری یافته . رخصت داده شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آزاد. مختار. مخیر. غیرمقید :
مرخصفرهنگ فارسی عمید۱. اجازهدادهشده.۲. [مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود.