مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.
مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.
مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار
مرسومفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است.۲. (اسم) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده میشود؛ جیره؛ مواجب.