مرگ مادرmaternal deathواژههای مصوب فرهنگستانمرگ مادر بدون در نظر گرفتن علت آن در حین بارداری یا 42 روز پس از خاتمۀ بارداری
خلاشفرشblanket bog, blanket mireواژههای مصوب فرهنگستانپودهزاری در نواحی سردسیر پرباران و مرطوب و مرتفع که زمین پهناوری با شیب ملایم و تخت را پوشانده باشد
کنارۀ زند خارجی ساعدradial border of forearm, margo radialis antebrachii, margo lateralis antebrachiiواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی در خارجیترین قسمت ساعد که سطح پیشین و پسین ساعد را از هم جدا میکند متـ . کنارۀ زند خارجی lateral border of forearm
میزان مرگومیر مادرانmaternal mortality rateواژههای مصوب فرهنگستانتعداد مرگ مادران به علت بارداری بهازای هر صدهزار تولد زنده در یک سال اختـ . میزان م. م. MMR
مرگ غیرمستقیم مادرindirect maternal deathواژههای مصوب فرهنگستانمرگ مادر باردار براثر بیماریهای قبلی یا بیماریهایی که در حین بارداری یا زایمان یا نفاس ایجاد و به علت بارداری تشدید شده باشند
مرگ مستقیم مادرdirect maternal deathواژههای مصوب فرهنگستانمرگ مادر براثر عوارض بارداری یا زایمان یا نفاس که به علت مداخلات یا سهلانگاریها یا درمان نادرست اتفاق میافتد
یوحنالغتنامه دهخدایوحنا. [ ح َن ْ نا ] (اِخ ) ابن زبدی . نام پدرش زبدی و نام مادرش سالومه بود. او یکی از دوازده حواری مسیح و برادر یعقوب زبدی و صاحب یکی از اناجیل اربعه است . رؤیا یا مکاشفات حضرت مسیح را می نوشت و نیز رسائل سه گانه و کتاب مکاشفه بدو منسوب است . یاد و ذکران او به بیست وهفتم دس
خسرولغتنامه دهخداخسرو. [ خ ُ رَ / رُو ] (اِخ ) [ امیر... ] دهلوی از شاعران پارسی گوی قرن هفتم هَ . ق . است که به هندوستان می زیست . امیرخسرو اصلا ترک نژاد است و پدرش امیر سیف الدین محمد از حمله ٔ مغول فرار کرد و از بلخ به هندوستان آمد و در ولایت پتیالی اقامت
مرگلغتنامه دهخدامرگ . [ م ُ ] (اِ) آب بینی که غلیظ و سطبر باشد و آن را خلم نیز گویند. (جهانگیری ) (از برهان ) (ازآنندراج ). || یک نوع زکام که در اسب عارض گردد و از وی به انسان سرایت کند. (ناظم الاطباء).
مرگفرهنگ فارسی عمید۱. مردن؛ موت.۲. [مجاز] نیستی؛ فنا.⟨ مرگ موش: (شیمی) = آرسنیک⟨ مرگومیر: = مرگامرگ⟨ مرگ پایآگیش: [قدیمی] مرگ که پاپیچ همه کس شود.
مرگلغتنامه دهخدامرگ . [ م َ ] (اِ) اسم از مردن .مردن . (برهان ) (آنندراج ). باطل شدن قوت حیوانی و حرارت غریزی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). فنای حیات و نیست شدن زندگانی و موت و وفات و اجل . (ناظم الاطباء). از گیتی رفتن . مقابل زندگی و محیا. درگذشت . فوت . کام . هوش . منیت . میتت . وفات . ابویحیی
مرگدیکشنری فارسی به انگلیسیdeath, decease, demise, dissolution, dying, end, ending, expiration, expiry, fatality, fate, grave, necro-, nothingness, passing, quietus
دای مرگلغتنامه دهخدادای مرگ . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی میان همدان و کرمانشاه و بدین موضع جنگی افتاده است میان جلال الدین بن یونس وزیر الناصرلدین الله خلیفه ٔ عباسی و سلطان طغرل سلجوقی در 583 هَ . ق . (از اخبارالدولة السلجوقیة ص 177</sp
پیش مرگلغتنامه دهخداپیش مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان .- پیش مرگ شدن کسی را ؛ برخی او شدن . فدای او شدن . پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن . تصدق او رفتن : الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن .
خواب مرگلغتنامه دهخداخواب مرگ . [ خوا / خا ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرگ . خواب عدم . خواب جاوید. خواب اجل . (یادداشت مؤ لف ) : خواب مرگ است هین هله بیدار شو.صفی علیشاه .
زره مرگلغتنامه دهخدازره مرگ . [ زِ رِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باسک است که در بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).