مزبوقلغتنامه دهخدامزبوق . [ م َ ] (ع ص ) برکنده شده . (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آمیخته . || بند کرده . بازداشته . (از منتهی الارب ).
مزیبقلغتنامه دهخدامزیبق . [ م ُ زَ ب َ ] (ص ) (منحوت از زیبق ) با زیبق تعبیه شده . این کلمه نیزمانند مزیب معرب است : و چوبها مار پیکر کردند و مزیبق بکردند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 39).
مزبقلغتنامه دهخدامزبق . [ م ُ زَب ْ ب َ ](ع ص ) مطلی به جیوه . سیم مزبق ، نقره ٔ اندوده به جیوه . مزأبق . رجوع به مزأبق شود. || مجازاًآدم ریاکار و دورو. (یادداشت لغت نامه ) : رفت و رنگ زمانه پیش آوردتا کشد خواجه ٔ مزبق را.خاقانی .<br
مزأبقلغتنامه دهخدامزأبق . [ م ُ زَءْ ب َ ] (ع ص ) اندوده شده به زیبق . درهم مزأبق ، درهم اندود شده از جیوه . (ناظم الاطباء). مطلی به زاووق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بازرگانیشان [ مردم سریر به عربستان ] سیم مزأبق است . (حدود العالم ).
مزبوقةلغتنامه دهخدامزبوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مزبوق و برکنده شده : لحیةٌ مزبوقة. (منتهی الارب ). رجوع به مزبوق شود.
مزبوقةلغتنامه دهخدامزبوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مزبوق و برکنده شده : لحیةٌ مزبوقة. (منتهی الارب ). رجوع به مزبوق شود.