مزدملغتنامه دهخدامزدم . [ م ُ دَم م ] (ع ص ) گرگی که سر برداشته برد بزغاله را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || تکبرنماینده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ازدمام شود.
مجدملغتنامه دهخدامجدم . [ م ُ ج َدْ دَ ] (اِخ ) عشیره ای از طایفه ٔ محیسن از طوایف کعب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ج َذْ ذَ ] (ع ص ) بریده دست و پا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرفتار بیماری جذام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجذملغتنامه دهخدامجذم . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) برنده دست . (آنندراج ). دست برنده . (از منتهی الارب ). || تیز رونده . || اسب سخت دونده . || قصد کننده . || بازایستنده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
مجذملغتنامه دهخدامجذم .[ م ِ ذَ ] (ع ص ) گرفتار به علت زکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرفتار به بیماری زکام . (ناظم الاطباء).
مزدمللغتنامه دهخدامزدمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) بردارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یکبار بردارنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزدمندلغتنامه دهخدامزدمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ مزد. دارنده ٔ پاداش . صاحب اجر. صاحب پاداش و مزد : جمله عالم خود مسبّح آمدندنیست آن تسبیح جبری مزدمند.مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 187).
مزدمللغتنامه دهخدامزدمل . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) بردارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یکبار بردارنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزدمندلغتنامه دهخدامزدمند. [ م ُ م َ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ مزد. دارنده ٔ پاداش . صاحب اجر. صاحب پاداش و مزد : جمله عالم خود مسبّح آمدندنیست آن تسبیح جبری مزدمند.مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 187).