مزعفرلغتنامه دهخدامزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] (ع ص ، اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغة ص 91). || شیر سرخ که اسدالورد باشد. (منتهی الارب ). اسد الورد. (اقرب الموارد). شیر سرخ که رنگ آن مابین کمیت و اشقر بود. (ناظم الاطباء). شیر. (م
مزعفرلغتنامه دهخدامزعفر. [ م ُ زَ ف َ ] (ع ص ) زعفرانی . (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج ) (غیاث ): ثوب مزعفر؛ جامه ٔ رنگ کرده به زعفران . (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رنگ داده شده به زعفران . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به زعفران رنگ کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زعفرانی . زعفران
مزعفرفرهنگ فارسی عمید۱. زعفرانی؛ زردرنگ.۲. طعامی که آن را با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند؛ خوراکی که در آن زعفران ریخته باشند.
مزعفرفرهنگ فارسی معین(مُ زَ فَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - زرد، به رنگ زعفران . 2 - غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند.
طلسم مزعفرلغتنامه دهخداطلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش .خاقانی (از آنندراج ).
طیلسان مزعفرلغتنامه دهخداطیلسان مزعفر. [ طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شعاع آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : تا زمین بر کتف ز خلعت روزطیلسان مُزَعْفَر اندازد.خاقانی .
مزعفریلغتنامه دهخدامزعفری . [ م ُ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به مزعفر. زعفرانی . زرد : حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168).خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ زر از مزعفری .
مزعفریلغتنامه دهخدامزعفری . [ م ُ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به مزعفر. زعفرانی . زرد : حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168).خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ زر از مزعفری .
طلسم مزعفرلغتنامه دهخداطلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش .خاقانی (از آنندراج ).
طیلسان مزعفرلغتنامه دهخداطیلسان مزعفر. [ طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شعاع آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : تا زمین بر کتف ز خلعت روزطیلسان مُزَعْفَر اندازد.خاقانی .
هفت طارملغتنامه دهخداهفت طارم . [ هََ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ) : سُرادِق مزعفر در چهره ٔ هفت طارم اخضر کشیده . (سندبادنامه ).
عاشقبالغتنامه دهخداعاشقبا. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) نام طعامی است ترش : پیش از آن دم که مزعفر شکفد همچون گل داغ او چون حبشی بر رخ عاشقبا بود.بسحاق اطعمه (دیوان ص 51).
طیلسانفرهنگ فارسی عمیدنوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش میانداختند؛ ردا.⟨ طیلسانِ مطرا: [قدیمی، مجاز] شب؛ تاریکی شب: ◻︎.مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی: ۱۳۳).⟨ طیلسانِ مزعفر: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب: ◻︎ تا زمین بر کَت
کجینلغتنامه دهخداکجین . [ ک ِ] (اِ) آرد و روغن را گویند. (برهان ). آرد و روغن که حلوای بی شیرینی است . (یادداشت مؤلف ) : بر ابرش خوشرو مزعفربستیم کجین آرد و روغن .بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ج 1 ص <spa
انجیره فروشلغتنامه دهخداانجیره فروش . [ اَ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) در بیت زیرظاهراً به معنی مفعول و امرد آمده است : هرچند شود ز ننگ تضمین رخساره ٔ طبع من مزعفرپرسم ز عدوت نیم بیتی انجیره فروش را چه بهتر. <p class="author"
مزعفریلغتنامه دهخدامزعفری . [ م ُ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به مزعفر. زعفرانی . زرد : حصیری آن روز در جبه ای بود زرد و مزعفری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 168).خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ زر از مزعفری .
طلسم مزعفرلغتنامه دهخداطلسم مزعفر. [ طِ ل ِ م ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تعویذی که بزعفران نویسند : اینک خزان معزم عید است بهر صبح بر برگ رز نبشته طلسم مزعفرش .خاقانی (از آنندراج ).
طیلسان مزعفرلغتنامه دهخداطیلسان مزعفر. [ طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شعاع آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : تا زمین بر کتف ز خلعت روزطیلسان مُزَعْفَر اندازد.خاقانی .