مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای لغزان . زلاقة. مَزلقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، مَزالق . (غیاث ).
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) نسو کرده . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): بیت مزلق ؛ خانه ٔ نسوکرده . (مهذب الاسماء).
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 8). مُزلق هوالذی یبل ّ سطح الج
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) لغزانده . لغزانیده . لغزش داده شده . || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگریسته شده . || موی سترده شده . || پیوسته تیز داشته شده (مثلاً آهن ). || نیک آلوده شده به روغن و جز آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) لغزش دهنده . لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُزلّق . رجوع به مزلق شود. || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگرنده . || موی سترنده . || پیوسته تیز دارنده . (مثلاً آهن ). || نیک به روغن و جز آن آلوده کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب
مجلیقلغتنامه دهخدامجلیق . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مجلیق ؛ مرد گشاینده ٔ دندانها وقت خنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). مردی که دندانهای وی هنگام خنده نمایان باشد. (ناظم الاطباء).
مزالقلغتنامه دهخدامزالق . [ م َ ل ِ ](ع اِ) ج ِ مَزلق . || ج ِ مَزلقة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به مزلق و مزلقه شود.
مزلاقلغتنامه دهخدامزلاق . [ م ِ ] (ع اِ) کلیددان که بی کلید گشاده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). مزلاج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تژه بند. (مهذب الاسماء). و رجوع به تژه و تژه بند و مزلاج شود. || (ص ) اسب ماده که بیشتر بچه ٔ ناتمام افکند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): فرس
زاویه ٔ مزلقیلغتنامه دهخدازاویه ٔ مزلقی . [ ی َ ی ِ م ُ ل َ ] (اِخ ) از زاویه های دمشق و واقع در راه مقابر باب صغیر است و بر طبق گفته ٔ محاسنی منسوب به شمس الدین بن مزلق متولد 754 هَ . ق . میباشد که از ثروتمندان خدمتگزار دمشق بوده است . ولی ظاهراً واقف آن محمدبن علی ب
مزلقهلغتنامه دهخدامزلقه . [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مُزَلِّقَة. لغزاننده . مُزَلِّق . یعنی لغزاننده ٔ فضول و اخلاط و آن دوائی رانامند که به قوت ملینه و رطوبت مزلقه ای که دارد تلیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است ... (مخزن الادویه ص 35).<
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). و رجوع به مَزلَق شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ](ع ص ) مؤنث مُزلّق . مُزلِقة. مزلقه . لغزاننده . و رجوع به مزّلق در معنی اول و مُزلِقة و مزلّقه شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ ل ِق َ ] (ع ص ) مؤنث مُزلِق . لغزش دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). مُزَلّقَة. و رجوع به مُزلِق و مُزلّقة شود.- حروف مزلقة ؛حروف مزلقه شش است بقرار ذیل : ف ، ر، م ، ن ، ل ، ب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مزلقهلغتنامه دهخدامزلقه . [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مُزَلِّقَة. لغزاننده . مُزَلِّق . یعنی لغزاننده ٔ فضول و اخلاط و آن دوائی رانامند که به قوت ملینه و رطوبت مزلقه ای که دارد تلیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است ... (مخزن الادویه ص 35).<
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). و رجوع به مَزلَق شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ](ع ص ) مؤنث مُزلّق . مُزلِقة. مزلقه . لغزاننده . و رجوع به مزّلق در معنی اول و مُزلِقة و مزلّقه شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ ل ِق َ ] (ع ص ) مؤنث مُزلِق . لغزش دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). مُزَلّقَة. و رجوع به مُزلِق و مُزلّقة شود.- حروف مزلقة ؛حروف مزلقه شش است بقرار ذیل : ف ، ر، م ، ن ، ل ، ب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).