مسالمت کردنلغتنامه دهخدامسالمت کردن . [ م ُ ل َ / ل ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صلح کردن . آشتی کردن . از در آشتی درآمدن .
مسالمتلغتنامه دهخدامسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه
مسالمتفرهنگ مترادف و متضادآرامش، آشتی، آشتیخواهی، آشتیطلبی، خوشرفتاری، سازش، سازگاری، سلامتجویی، صلحجویی، صلحطلبی، ملایمت
مسالمت آمیزلغتنامه دهخدامسالمت آمیز. [ م ُ ل َ / ل ِ م َ ] (ن مف مرکب ) صلح آمیز. با مسالمت و صلح . آشتی جویانه .- همزیستی مسالمت آمیز ؛ تفاهم آمیخته به صلح و سلم .
اِجْتِماعٌ سِلْميدیکشنری عربی به فارسیاجتماع آرام , اجتماع مسالمت آميز , گردهمايي بدون خشونت , نشست مسالمت آميز , تحصّن
مسالمت آمیزیلغتنامه دهخدامسالمت آمیزی . [ م ُ ل َ/ ل ِ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی مسالمت آمیز.
مسالمتلغتنامه دهخدامسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه
مسالمتفرهنگ مترادف و متضادآرامش، آشتی، آشتیخواهی، آشتیطلبی، خوشرفتاری، سازش، سازگاری، سلامتجویی، صلحجویی، صلحطلبی، ملایمت
مسالمتلغتنامه دهخدامسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه
مسالمتفرهنگ مترادف و متضادآرامش، آشتی، آشتیخواهی، آشتیطلبی، خوشرفتاری، سازش، سازگاری، سلامتجویی، صلحجویی، صلحطلبی، ملایمت