مساوملغتنامه دهخدامساوم . [ م ُ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مساومة. آنکه متاعی را زیاده از آنچه دیگری خریده است میخرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مساومة شود.
مسؤوملغتنامه دهخدامسؤوم . [ م َ ئو ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سأم . آنچه از او به ستوه آمده باشند. (از منتهی الارب ). آنچه از او بیزار شده باشند. و رجوع به سأم و سآمة شود.
مشؤوملغتنامه دهخدامشؤوم . [ م َ ئو ] (ع ص ) مَشوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته مَیشوم است ... و این نیز غلط است . چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلم
مسوملغتنامه دهخدامسوم . [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) نشان و علامت گذاشته شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). داغدار. || اسب به چرا گذاشته شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به چرا گذاشته شده . (ناظم الاطباء).
مسوملغتنامه دهخدامسوم . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ) نشان گذارنده . || کسی که اسب خود به چرا بگذارد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
میشوملغتنامه دهخدامیشوم . [ م َ ] (از ع ، اِ) بداُغُر. (لغت فرس اسدی ). نامبارک و ناخجسته و نافرجام وضد میمون و باشآمت و بداختر و منحوس و بدشگون و بدفال و بدبخت و مطرود و ملعون . (ناظم الاطباء). این لفظغلط است ، صحیح مشؤوم به فتح میم و سکون شین است . (از غیاث ) (از آنندراج ). استعمال این کلمه
مساومةلغتنامه دهخدامساومة. [ م ُ وَ م َ ] (ع مص ) بها کردن متاع . (منتهی الارب ). بها کردن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی مکاس کردن در بیع. (المصادر زوزنی ). با کسی درنگ کردن در بیع برای گران فروختن و دقت نمودن در خریدن و فروختن . (غیاث ) (آنندراج ). گران عرضه داشتن کالا را. یعنی فروشنده
مساومةدیکشنری عربی به فارسیتراضي , مصالحه , توافق , مصالحه کردن , تسويه کردن , چانه , چانه زدن , اصرار کردن , بريدن
مساومةلغتنامه دهخدامساومة. [ م ُ وَ م َ ] (ع مص ) بها کردن متاع . (منتهی الارب ). بها کردن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی مکاس کردن در بیع. (المصادر زوزنی ). با کسی درنگ کردن در بیع برای گران فروختن و دقت نمودن در خریدن و فروختن . (غیاث ) (آنندراج ). گران عرضه داشتن کالا را. یعنی فروشنده
مساومةدیکشنری عربی به فارسیتراضي , مصالحه , توافق , مصالحه کردن , تسويه کردن , چانه , چانه زدن , اصرار کردن , بريدن