مستبیتلغتنامه دهخدامستبیت . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استباتة. || فقیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استباتة شود.
مستبثلغتنامه دهخدامستبث . [ م ُ ت َ ب ِث ث ] (ع ص ) خواهنده از کسی که رازی را برای وی آشکار کند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به استبثاث شود.
مستبدلغتنامه دهخدامستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده . (منتهی الارب ). تنها به کاری استاده شونده .(غیاث ) (آنندراج ). || کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن ، دست بردار نباشد. (اقرب الموارد) <span cla
مستبذلغتنامه دهخدامستبذ. [ م ُ ت َ ب ِذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبذاذ. به معنی مستبد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خودرأی . خودکامه . رجوع به استبذاذ و مستبد شود.
مستبددیکشنری عربی به فارسیطرفدار تمرکز قدرت در دست يکنفر يا يک هيلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , يکه تاز , وابسته بحکومت يکه تازي , داراي حکومت مطلقه وديکتاتوري , ستمگر , حاکم ستمگر يا مستبد , سلطان ظالم