مستهزئینلغتنامه دهخدامستهزئین . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستهزی ٔ (در حالت نصبی و جری ). استهزاکنندگان . طعنه زنندگان . رجوع به مستهزی ٔ شود.
مستهجنلغتنامه دهخدامستهجن . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) مکروه و زشت و عیب گرفته شده . (غیاث ) (آنندراج ). مُستقبح . (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود. || زشت . ناپسندیده : کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="ltr"
مستهجنلغتنامه دهخدامستهجن . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) قبیح و زشت شمرنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود.
مستهجندیکشنری فارسی به انگلیسیflash, foul, obscene, off-color, pornographic, ribald, risqué, shocking, smut, smutty, spicy
ابوقیسلغتنامه دهخداابوقیس . [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن عدی قرشی . صحابی است از مهاجرین بحبشه .او احد و مشاهد دیگر را دریافت و بروز یمامه درجه ٔ شهادت یافت . پدر او حارث از مستهزئین برسول اﷲ است .
دبهلغتنامه دهخدادبه . [ دَب ْ ب َ ] (اِخ ) دسته ای از اراذل که در زمان قاجاریه ابتدا در تبریز و بعد در جاهای دیگر پیدا شدند و برحسب قراردادی با یکدیگر مزاحهای ننگین میکردند. مستهزئین تبریز. گروهی از مردم که بیکدیگر دشنام دادندی و چکگی و لودگی از حد گذراندندی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه و در
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن عدی بن سعدبن سهم قرشی سهمی . معروف به ابن الغیطلة. ابن خیثمه از طریق نصربن مزاحم از معروف ابن خربود آرد که گفت شرف و بزرگواری ، در جاهلیت ، به ده تن از قریش منتهی گردید و در شمار آنها حارث رانام برده است . او یکی از اشراف قریش در جاهلیت بود و د