مستوکیلغتنامه دهخدامستوکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ناقه که مملو از پیه شده باشد. || مشک که مملو باشد. || شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود.
مشتاقیلغتنامه دهخدامشتاقی . [ م ُ ] (حامص ) خواهانی . آرزومندی . عاشقی . مشتاق و آرزومند بودن : مشتاقی به که ملولی . (گلستان ).به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی . سعدی (دیوان چ فروغی ص <span class=
مشتاقیفرهنگ فارسی عمیدمشتاق بودن؛ آرزومندی: ◻︎ مشتاقی و مهجوری دور از تو، چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ: ۹۸۴).