مسجدیلغتنامه دهخدامسجدی . [ م َ ج ِ] (ص نسبی ) منسوب به مسجد. مربوط به مسجد. رجوع به مسجد شود. || عابد. زاهد. متعبد. پارسا. آنکه اعتکاف مساجد یا نماز به جماعت کند : گفتم همی چه گوئی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . عسجدی .<b
مسجدةلغتنامه دهخدامسجدة. [ م ِ ج َ دَ ] (ع اِ) حصیر و گلیمی که بر آن سجده کنند. (از اقرب الموارد). جانماز. سجّاده .
مسجدیانلغتنامه دهخدامسجدیان . [ م َ ج ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ مسجدی . رجوع به مسجدی شود. || مسلمانان . (آنندراج ).
مسجدینلغتنامه دهخدامسجدین . [ م َ ج ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ همدان . واقع در 65هزارگزی شمال غربی قصبه ٔ کبودراهنگ و 24هزارگزی مشرق راه شوسه ٔ همدان به بیجار. آب آن از چشمه ها و رودخانه ٔ شیخ جراح و ر
مسجدینلغتنامه دهخدامسجدین . [ م َ ج ِ دَ] (ع اِ) تثنیه ٔ مسجد (در حالت نصبی و جری ) که هرگاه بطور اطلاق آید مقصود مسجد مکه و مسجد مدینه است .
ماخلغتنامه دهخداماخ . (اِخ ) محله ای به بخارا. (از منتهی الارب ). محله ای است به بخارا که منسوب است به ماخ و نیز مسجدی منسوب به وی در آنجا هست و او مردی بود مجوسی که به اسلام گروید ودر خانه ٔ خویش مسجدی بنا کرد. (از معجم البلدان ).
یدعانلغتنامه دهخدایدعان . [ ی َ دَ ] (اِخ ) وادیی است و در آن مسجدی است نبی صلوةاﷲ علیه را به لشکرگاه هوازن روز حنین . (یادداشت مؤلف ). جایی در وادی نخله ودر آنجا حضرت نبوی مسجدی دارد. (از معجم البلدان ).
مسجدیانلغتنامه دهخدامسجدیان . [ م َ ج ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ مسجدی . رجوع به مسجدی شود. || مسلمانان . (آنندراج ).
مسجدینلغتنامه دهخدامسجدین . [ م َ ج ِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ همدان . واقع در 65هزارگزی شمال غربی قصبه ٔ کبودراهنگ و 24هزارگزی مشرق راه شوسه ٔ همدان به بیجار. آب آن از چشمه ها و رودخانه ٔ شیخ جراح و ر
مسجدینلغتنامه دهخدامسجدین . [ م َ ج ِ دَ] (ع اِ) تثنیه ٔ مسجد (در حالت نصبی و جری ) که هرگاه بطور اطلاق آید مقصود مسجد مکه و مسجد مدینه است .
درمسجدیلغتنامه دهخدادرمسجدی . [ دَ م َ ج ِ ] (ص نسبی ) کودکی است که وی را پیش در مسجد می گذارند تا مردم او را بردارند. این کلمه در تداول گناباد خراسان شایع است و به عربی مَنبوذ نامیده می شود. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). کوی یافت .