مشتاق اصفهانیلغتنامه دهخدامشتاق اصفهانی . [ م ُ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میر سیدعلی مشتاق . در حدود سال 1101 هَ .ق . / 1689 م . در اصفهان زاده شده و به سال 1171 هَ .ق . در
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (اِخ ) ملا حسین . از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده :هر لحظه ز من روایتی می شنوی وز قصه ٔ من شکایتی می شنوی سوز دل من فسانه می پنداری من مردم و تو حکایتی می شنوی .(از آتشک
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ش و ق ») آزمند چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزومند. (مهذب الاسماء). آزمند به چیزی . آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق . (ناظم الاطباء). خواهان : سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی ار تبت
مستأیکلغتنامه دهخدامستأیک . [ م ُ ت َءْ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازمصدر استئیاک . || انبوه و درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئیاک شود.
ناسازیلغتنامه دهخداناسازی . (حامص مرکب ) از:ناساز + ی ، اسم معنی ، حاصل مصدر. (حاشیه برهان قاطعچ معین ). مخالفت کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخالفت . عدم موافقت . (ناظم الاطباء). مخالفت . (انجمن آرا). دشمنی . ناسازگاری . کج روی . ستیزه خوئی : گردون ستیزه کار دیدی
راهب اصفهانیلغتنامه دهخداراهب اصفهانی . [ هَِ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ )صاحب آتشکده آرد: میرزا جعفر طباطبایی از طرف پدر اولاد سیدالمعالی میرزا محمد رفیع نایینی و از جانب مادر از احفاد خلیفه ٔ سلطانی بود. او به بیشتر کمالات موصوف و به حسن اخلاق معروف است و اکثر اوقات نگارنده بشرف صحبت وی مشرف است . راهب با ا
بی شمارلغتنامه دهخدابی شمار. [ ش ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمار) آنکه شمرده نشود. (آنندراج ). که به شماره درنیاید. بی حساب . بسیار. زیاده . بی مر. (ناظم الاطباء). نامعدود. لایعد. بی اندازه . بی عدد. لایحصی : زهر چش ببایست بودش بکاربدادش همه بی مر و بی شمار. <p c
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . <p class="a
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (اِخ ) ملا حسین . از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده :هر لحظه ز من روایتی می شنوی وز قصه ٔ من شکایتی می شنوی سوز دل من فسانه می پنداری من مردم و تو حکایتی می شنوی .(از آتشک
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ش و ق ») آزمند چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزومند. (مهذب الاسماء). آزمند به چیزی . آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق . (ناظم الاطباء). خواهان : سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی ار تبت
مشتاقدیکشنری فارسی به انگلیسیablaze, agog, aspirant, anxious, athirst, bent, cheerful, desirous, eager, forward, hungry, impatient, itchy, keen, ready, solicitous, thirsty, willing, zealous
دورمشتاقلغتنامه دهخدادورمشتاق . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قیدار شهرستان زنجان . دارای 315 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (اِخ ) ملا حسین . از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده :هر لحظه ز من روایتی می شنوی وز قصه ٔ من شکایتی می شنوی سوز دل من فسانه می پنداری من مردم و تو حکایتی می شنوی .(از آتشک
مشتاقلغتنامه دهخدامشتاق . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ش و ق ») آزمند چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزومند. (مهذب الاسماء). آزمند به چیزی . آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق . (ناظم الاطباء). خواهان : سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش عجب نی ار تبت