مشتغللغتنامه دهخدامشتغل . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) مشغول شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز سودای جانان به جان مشتغل ...در این مصراع به معنی مشغول شونده است ... (از غیاث ) (از آنندراج ). سرگرم . مشغول : چو دشمن به دشمن شود مش
مشتغللغتنامه دهخدامشتغل . [ م ُ ت َ غ ِ / م ُ ت َ غ َ ] (ع ص ) باکار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس ). باکار و مشغول . (ناظم الاطباء)
مستغللغتنامه دهخدامستغل . [ م ُ ت َ غ ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغلال . غله آوردن خواهنده . || مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گیرنده ٔ غله از مستغلات . (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود.
مستغللغتنامه دهخدامستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای
مستغلفرهنگ فارسی عمید۱. خانه یا دکان که به اجاره بدهند.۲. ملکی که درآمد مرتب داشته باشد.۳. [قدیمی] زمینی که از آن غله بردارند.
مستغلفرهنگ فارسی معین(مُ تَ غِ لِّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمینی که از آن غله برداشت کنند. 2 - خانه یا دکانی که اجاره بدهند.
باکارلغتنامه دهخداباکار. (ص مرکب ) (از: با+ کار) دارای کار. مشتغَل . مشتغِل . (منتهی الارب ). مقابل بی کار. (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، شاغل مقامی یا منصبی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کار شود.
خائضلغتنامه دهخداخائض . [ ءِ ](ع ص ) (از: خوض ). دررونده ٔ در آب و جز آن . || دررونده در حدیث و مشتغل بدان . (منتهی الارب ).
پراکنده روزیفرهنگ فارسی عمیدکمروزی؛ تهیدست؛ بینوا: ◻︎ خداوند مِکنت به حق مشتغِل / پراکندهروزی پراکندهدل (سعدی: ۱۶۳).