مصوتهلغتنامه دهخدامصوته . [ م ُص َوْ وِ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مصوت : حروف مصوته ؛ حرفهای صدادار. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصوت شود.
حروف مصوتهلغتنامه دهخداحروف مصوته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مصوت و حرف عله شود.
مشاطةلغتنامه دهخدامشاطة. [ م ِ طَ ] (ع اِمص ) صنعت شانه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شغل و صنعت شانه کردن . (ناظم الاطباء). حرفه ٔ ماشطه (زن شانه کننده و آرایشگر). (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مشاطهلغتنامه دهخدامشاطه . [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) بزک کننده و آرایش کننده ٔ عروس . (ناظم الاطباء). زن شانه کش .و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلاله ٔ نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. (از غیاث ) (آنندراج ). ماشطه . عروس آرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عروس آ
مشاطةلغتنامه دهخدامشاطة. [ م َش ْ شا طَ ] (ع ص ) دختری که خوب شانه کند. ج ، مشّاطات . (از اقرب الموارد). ماشِطه . زنی که نیک شانه زند و آن را حرفه ٔ خود سازد. (از المنجد). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود.
مشاطةلغتنامه دهخدامشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] (ع مص ) (از «ش ط ط») نبرد کردن کسی را در دور رفتن . یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.(منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). شاطه مشاطة؛ غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. (ناظم الاطبا
حروف مصوتهلغتنامه دهخداحروف مصوته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مصوت و حرف عله شود.
مورطسلغتنامه دهخدامورطس . [ ] (اِخ ) از دانشمندان و موسیقی دانان یونانی که کتابهایش به عربی ترجمه شده و از آن جمله است : الارغنن الزمری و الارغنن البوقی و کتاب دیگری در باب آلت مصوته ای که از شصت میل صدای آن شنیده شود. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112)
حرکات ثلاثلغتنامه دهخداحرکات ثلاث . [ ح َ رَ ت ِ ث َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فتحه ، ضمه ، کسره . یا زبر، پیش ، زیر. مقابل سکون و جزم . حروف مصوته . رجوع به حرف مصوت و فتحه و زبر وکسره و زیر و ضمه و پیش و نیز رجوع به اعراب شود.
حرف علهلغتنامه دهخداحرف عله . [ ح َ ف ِ ع ِل ْ ل َ / ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) الف و واو و یاء را بدین نام خوانند، و آنها را حروف مصوته و جوفیة نیز گویند واگر این حروف ساکن باشند حرف لین خوانده شوند. و اگر حرف پیش از آن هم جنس آن باشد حرف مد نامیده شود.
حروف مصوتهلغتنامه دهخداحروف مصوته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف مصوت و حرف عله شود.