لغتنامه دهخدا
متأرض . [ م ُ ت َ ءَرْ رِ ] (ع ص ) متصدی و متعرض . || لازم گیرنده ٔ زمین را. (آنندراج ). لازم گیرنده . (ناظم الاطباء). || گیاه آنقدر بالیده که بریدنش ممکن شود. (آنندراج ). گیاه بریده شده و درو شده . || هر آنچه واقعشود. || [ هر آنچه ] دوچار گردد و روبرو شود و مقابله کند. (ناظ