معاینهلغتنامه دهخدامعاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده ب
معاینهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.۳. (تصوف) کشف و شهود.۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
معاینهفرهنگ فارسی معین(مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .
محانةلغتنامه دهخدامحانة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) خم رودخانه . (ناظم الاطباء). محنرة. محناة. محنیة. (منتهی الارب ).
مهانةلغتنامه دهخدامهانة. [م َ ن َ ] (ع مص ) مهانت . خوار گردیدن . (از منتهی الارب ). خوار و حقیر شدن . (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || ضعیف و مسکین شدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) رسوایی و خواری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سستی و ضعف . || سبک داشت . (ناظم ا
مهایانهلغتنامه دهخدامهایانه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) بوداییان شمال خود را بدین نام می خواندند و آن به معنی کشتی بزرگ است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 60). رجوع به مهایانا شود.
معاینه کردنلغتنامه دهخدامعاینه کردن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به چشم دیدن . با دقت به بررسی چیزی پرداختن . || بررسی و دقت کردن طبیب در وضع بیمار برای تشخیص بیماری او. و رجوع به معاینه شود.
معاینه گردیدنلغتنامه دهخدامعاینه گردیدن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده شدن به چشم . به رأی العین دیده شدن : این سخن در سمع قبول من نیاید مگر اینکه معاینه گردد. (گلستان ).
معاینه کردنلغتنامه دهخدامعاینه کردن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به چشم دیدن . با دقت به بررسی چیزی پرداختن . || بررسی و دقت کردن طبیب در وضع بیمار برای تشخیص بیماری او. و رجوع به معاینه شود.
معاینه گردیدنلغتنامه دهخدامعاینه گردیدن . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده شدن به چشم . به رأی العین دیده شدن : این سخن در سمع قبول من نیاید مگر اینکه معاینه گردد. (گلستان ).