محانةلغتنامه دهخدامحانة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) خم رودخانه . (ناظم الاطباء). محنرة. محناة. محنیة. (منتهی الارب ).
معاینهلغتنامه دهخدامعاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده ب
مهانةلغتنامه دهخدامهانة. [م َ ن َ ] (ع مص ) مهانت . خوار گردیدن . (از منتهی الارب ). خوار و حقیر شدن . (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || ضعیف و مسکین شدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) رسوایی و خواری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سستی و ضعف . || سبک داشت . (ناظم ا
فحصدیکشنری عربی به فارسیبازرسي کلي , معاينه عمومي , ازمون , ازمايه , امتحان , ازمايش , محک , بازرسي , معاينه , رسيدگي
معاینهلغتنامه دهخدامعاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده ب
معاینهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.۳. (تصوف) کشف و شهود.۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
معاینهفرهنگ فارسی معین(مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .
معاینهلغتنامه دهخدامعاینه . [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ] (از ع ، اِمص ) به چشم دیدن . رویاروی دیدن چیزی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از آن شرح کردن نباید که به معاینه حالت و حشمت ... دیده آمده است . (تاریخ بیهقی ). به نظاره ایستاده ب
معاینهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.۳. (تصوف) کشف و شهود.۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
معاینهفرهنگ فارسی معین(مُ یَ نَ یا یِ نِ) [ ع . معاینة ] 1 - (مص م .) با چشم دیدن . 2 - بررسی و دقت کردن در وضع مریض .