معفصلغتنامه دهخدامعفص . [ م ُ ع َف ْ ف َ ] (ع ص ) ثوب معفص ؛ جامه ٔ رنگین به مازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ٔبه مازو سیاه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
محفسلغتنامه دهخدامحفس . [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تحفیس . بی قرار و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). جنبنده بر بستر و بی قرار. (آنندراج ). || علیحده و جداشده . (ناظم الاطباء). || زنی که آرایش میکند ساقهای خود را با خلخال . (ناظم الاطباء).
محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ح َف ْ ف ِ ] (ع ص ) یاددهنده ٔکتاب و جز آن . (منتهی الارب ). کسی و یا چیزی که سبب می شود سپردن به ذهن و یادآوردن را. (ناظم الاطباء).
محفظلغتنامه دهخدامحفظ. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) به خشم آورنده . (از منتهی الارب ). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء).
محفزدیکشنری عربی به فارسیعامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت , تشکيلا ت دهنده , سازمان دهنده , فروگشا
معفسلغتنامه دهخدامعفس . [ م َ ف ِ ] (ع اِ) بند استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).