معقملغتنامه دهخدامعقم . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) یکی معاقم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هریک از مهره های پشت از بند گردن تا بن دنب . ج ، معاقم . (ناظم الاطباء). و رجوع به معاقم شود. || گره ِ کاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرهی که در کاه باشد. (از اقرب الموارد).
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (اِخ ) (... الیمامة) مردی از اهل یمامه که همراه مسیلمه ٔ کذاب بود و خالدبن ولید او را به قتل رسانید. (از منتهی الارب ).
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ح َک ْ ک َ ] (ع ص )نعت مفعولی از تحکیم . رجوع به تحکیم شود. || مردی که او را اختیار دهند میان قتل و کفر و او قتل معالاسلام را قبول کند و در حدیث است : ان الجنة للمحکمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مختار در امور : و انوشروان را کرام
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] (ع ص ) استوارکننده . || بازدارنده . منعکننده . || کسی که با قدرت و توانائی تقلید میکند. (ناظم الاطباء). || پیر کارآزموده ٔ باحکمت و خود انصاف دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
محکملغتنامه دهخدامحکم . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (ناظم الاطباء). استوارگرداننده . (آنندراج ).
محکملغتنامه دهخدامحکم . [م ُ ک َ ] (ع ص ) استوار. استوارشده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناء محکم ، بنائی استوار و مانع از تعرض غیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رصین . حصین . مستحکم . متین . قرص . قایم . ثابت . پابرجا. رزین : چون برون کرد زو به زور و به هنگ <b