محموللغتنامه دهخدامحمول . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بار برداشته شده به سر و پشت . (منتهی الارب ).بار حمل شده و بارشده و برداشته شده و به سر و پشت ستور بار کرده شده . (ناظم الاطباء). حمل شده : حامل دین بود او محمول شدقابل فرمان بد او مقبول شد. مولو
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
محمولفرهنگ فارسی عمید۱. بار؛ محموله.۲. (صفت) [قدیمی] برداشتهشده؛ حملشده.۳. (صفت) [قدیمی] تٲویل و تفسیرشده.
دریاماناییsea keeping abilityواژههای مصوب فرهنگستانتوانایی کشتی در حفظ کارایی معمول و متعارف در دریا
رسملغتنامه دهخدارسم . [ رَ ] (ع اِ) طریق و آیین .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آیین و روش و منوال و طرز و شیوه و قاعده و قانون و طریق و وضع. (ناظم الاطباء). آیین و روش . ج ، رسوم ، مَراسِم . (آنندراج ). قاعده و قانون و این لفظ عربیست . (از غیاث اللغات از سراج اللغات ). نهاد. (فرهنگ سروری ).
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
معمولفرهنگ فارسی عمید۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.۲. (اسم) رسم و عادت.⟨ معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.⟨ معمول شدن: (مصدر لازم)۱. عمل شدن.۲. متداول شدن.⟨ معمول کردن: (مصدر متعدی)۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.۲. متداول ساختن.
معمولدیکشنری فارسی به انگلیسیconventional, customary, going, ordinary, orthodox, popular, proper, standard, usual
نامعموللغتنامه دهخدانامعمول . [ م َ ] (ص مرکب ) که معمول و متداول نیست . متروک . دمده . که مرسوم و رایج نیست .
معموللغتنامه دهخدامعمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظم الاطباء). مرسوم . متداول
معمولفرهنگ فارسی عمید۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.۲. (اسم) رسم و عادت.⟨ معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.⟨ معمول شدن: (مصدر لازم)۱. عمل شدن.۲. متداول شدن.⟨ معمول کردن: (مصدر متعدی)۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.۲. متداول ساختن.