خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معمول
/ma'mul/
معنی
۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.
۲. (اسم) رسم و عادت.
〈 معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.
〈 معمول شدن: (مصدر لازم)
۱. عمل شدن.
۲. متداول شدن.
〈 معمول کردن: (مصدر متعدی)
۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.
۲. متداول ساختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم
۲. عادی، متعارف ≠ غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف
فعل
بن گذشته: معمول داشت
بن حال: معمول دار
دیکشنری
conventional, customary, going, ordinary, orthodox, popular, proper, standard, usual
-
جستوجوی دقیق
-
معمول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'mul ۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.۲. (اسم) رسم و عادت.〈 معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.〈 معمول شدن: (مصدر لازم)۱. عمل شدن.۲. متداول شدن.〈 معمول کردن: (مصدر متعدی)۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.۲. متداول ساخ...
-
معمول
واژگان مترادف و متضاد
۱. باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم ۲. عادی، متعارف ≠ غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف
-
معمول
لغتنامه دهخدا
معمول . [ م َ ] (ع ص ) عمل کرده شده . کرده شده . || ساخته شده و پرداخته شده . (ناظم الاطباء). ساخته . برساخته . مصنوع . مقابل طبیعی : نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل . || مقررشده و موافق دستور و رسمی . (ناظ...
-
معمول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عمل شده ، کار شده . 2 - رسم و عادت .
-
معمول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
conventional, customary, going, ordinary, orthodox, popular, proper, standard, usual
-
معمول
دیکشنری فارسی به عربی
ذهاب , عادي , وضع طبيعي
-
معمول
دیکشنری عربی به فارسی
انجام شده , وقوع يافته
-
واژههای مشابه
-
معمول داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجام دادن، اجرا کردن ۲. متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن ≠ از رواج انداختن، نارایج کردن
-
معمول کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مرسوم کردن، متداول کردن، رواج دادن، باب کردن ۲. اجرا کردن، عملی ساختن
-
modal speed
سرعت معمول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] سرعتی که بیشترین بسامد را در زمان و مکان مشخص در بین رانندگان دارد
-
غذای معمول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ← خوراک روزانه
-
غیر معمول
فرهنگ واژههای سره
نابهنجار
-
معمول داشتن
لغتنامه دهخدا
معمول داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) عمل نمودن . رعایت کردن . (ناظم الاطباء). عمل کردن . اجرا کردن . کار بستن .به کار بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام ). || استعمال کردن . (ناظم الاطباء...
-
معمول شدن
لغتنامه دهخدا
معمول شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عمل شدن . به کار بسته شدن : به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام ). || مرسوم شدن . رایج گشتن . متداول شدن .