معنملغتنامه دهخدامعنم . [ م ُ ع َن ْ ن َ ](ع ص ) بنان معنم ؛ انگشتهای خضاب و رنگ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
محنایملغتنامه دهخدامحنایم . [ ] (اِخ ) (به معنی دو منزل ) شهری است در مشرق اردن که یعقوب آن را به این اسم نامید. (سفر پیدایش 32:1 و 2) و به سبط جاد واشیر داده شد (یوشع <span class="hl" dir="ltr
مهنامفرهنگ نامها(تلفظ: mah nām) (مَه = ماه + نام (در قدیم) (به مجاز) = نشان ، اثر ، صورت ، ظاهر) ، نشان و اثرِ ماه ، دارای صورت و ظاهر ماه؛ (به مجاز) زیباروی ماه مانند .
زیت المعنملغتنامه دهخدازیت المعنم . [ زَ تُل ْ م ُ ع َن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) روغنی است که از مسحوق عنم با روغن زیتون کنند. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).