محارلغتنامه دهخدامحار. [ م َ ] (ع مص ) حور. محارة. حَور. بازگشتن . (منتهی الارب ). باز گشتن از چیزی و به چیزی . (از لسان العرب ). || کاستن و کم گردیدن . (منتهی الارب ).
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر. (دهار) (زمخشری ). زرسنجه
مهائرلغتنامه دهخدامهائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مهیرة. (دهار). ابناء مهائر، بنات مهائر؛ کدبانوزادگان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مهیرة شود.
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر. (دهار) (زمخشری ). زرسنجه
معیارفرهنگ فارسی عمید۱. آلتی که با آن چیزی سنجیده شود؛ مقیاس و آلت سنجش؛ اندازه؛ پیمانه.۲. سنگ محک و ترازو برای سنجش طلا.
معیاردیکشنری فارسی به انگلیسیbench mark, canon, check, criterion, gauge, measure, norm, received, scale, standard, test, touchstone, unit, yardstick