مفکدیکشنری عربی به فارسیاچار پيچ گوشتي , پيچ کش , اچار , مهره پيچ , مهره گشا , بست , بندقيقاجي , ميله الصاقي , گلنگدن , وجب کننده
مفیقلغتنامه دهخدامفیق . [ م ُ ] (ع ص ) هوشیار. (غیاث ) (آنندراج ) : این مثل از خود نگفتم ای رفیق سرسری مشنو چو اهلی و مفیق . مولوی . || بیدارشونده . بیدار : ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز
مفوقلغتنامه دهخدامفوق . [ م ُ ف َوْ وَ ](ع ص ) خوردنی و نوشیدنی که اندک اندک گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
میفاقلغتنامه دهخدامیفاق . (ع اِ) مَوفِق . اتیتک لمیفاق الهلال ؛ آمدم ترا هنگام برآمدن هلال . (ناظم الاطباء)؛ ای موفقه (منتهی الارب ، ماده ٔ وف ق ).
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) اندیشیده شده . آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره ٔ آن اندیشیده شود : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.ناصرخسرو.
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشه نماینده .(آنندراج ). فکرکننده . (غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.(ناظم الاطباء). اندیشه کننده . اندیشنده : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر .ناصرخسرو.<br
مفکرهلغتنامه دهخدامفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونه ٔ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ) <span class=
مفککلغتنامه دهخدامفکک . [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) گشاده شده . باز شده . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مفکوکلغتنامه دهخدامفکوک . [ م َ ] (ع ص ) رهاشده . آزادشده . || باز شده . گشادشده . || بسته نشده از تشدید. || معاف شده . (ناظم الاطباء). || جداکرده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مفکوک شدن ؛ جدا شدن . منشعب شدن : آن جماعت چون دیده ا
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) اندیشیده شده . آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره ٔ آن اندیشیده شود : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.ناصرخسرو.
مفکرلغتنامه دهخدامفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشه نماینده .(آنندراج ). فکرکننده . (غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.(ناظم الاطباء). اندیشه کننده . اندیشنده : ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکرپرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر .ناصرخسرو.<br
مفکرهلغتنامه دهخدامفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونه ٔ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ) <span class=
مفککلغتنامه دهخدامفکک . [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) گشاده شده . باز شده . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مفکوکلغتنامه دهخدامفکوک . [ م َ ] (ع ص ) رهاشده . آزادشده . || باز شده . گشادشده . || بسته نشده از تشدید. || معاف شده . (ناظم الاطباء). || جداکرده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مفکوک شدن ؛ جدا شدن . منشعب شدن : آن جماعت چون دیده ا