مقهلغتنامه دهخدامقه . [ م َ ق َه ْ ] (ع مص ) سپید شدن سرمه جای از چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سپیدشدگی سرمه جای از چشم . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سپیدی چشم و جز آن با اندک کبودی و آن مذموم است ، یا کبودی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی چشم و جز آن با اندک کبودی
مکهلغتنامه دهخدامکه . [ م َک ْ ک َ ] (اِخ ) ام القری . بکه . شهر مقدس اسلامی در کشور عربستان سعودی در منطقه ٔ حجاز که مسجدالحرام و خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ در آنجاست . در 80 کیلومتری شرق جده و در دره ٔ تنگی که محاط به کوههای بلندی است واقع شده است . ارتفاع آن از
میقعلغتنامه دهخدامیقع. [ م َ ق َ ] (ع اِ) سرخجه مانندی است مهلک که در شتربچگان عارض می گردد و آنها را می کشد. (منتهی الارب ، ماده ٔ م ق ع ) (از ناظم الاطباء).
میکعلغتنامه دهخدامیکع. [ ک َ ] (ع اِ) مشک کلفت و محکم . (ناظم الاطباء). مشک درشت . (منتهی الارب ، ماده ٔ وک ع ) (آنندراج ). || ج ِ میکَعَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به میکعة شود.
مقحیلغتنامه دهخدامقحی . [ م َ حی ی ] (ع ص ) مقحو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مقحو شود.
مقهاءلغتنامه دهخدامقهاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث امقه ؛ زنی که سپیدی چشم وی با اندک کبودی باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || زنی که کنج چشم و پلکهای وی از کمی مژه سرخ شده باشد. (از اقرب الموارد). || امراءة مقهاء؛ زنی که سپیدی آن زشت باشد و مانند سپیدی گچ بود. (ناظم الاطباء).
مقهرلغتنامه دهخدامقهر. [ م ُ هََ ] (ع ص ) ذلیل و خوارشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مغلوب گشته و شکست خورده . (ناظم الاطباء).
مقهنبلغتنامه دهخدامقهنب . [ م ُ ق َ ن ِ ] (ع ص ) پیوسته بر آب باشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیوسته باشنده بر آب و مقیم بر آب . (ناظم الاطباء).
مقهوریلغتنامه دهخدامقهوری . [ م َ ] (حامص ) مقهور بودن . مقهورشدگی . شکست خوردگی : گفت می خواهم مجبوری و مقهوری تو به خلق بنمایم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). و رجوع به مقهور شود.
مقهوریتلغتنامه دهخدامقهوریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شکست خوردگی . مغلوبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شکست خوردن .
وامقلغتنامه دهخداوامق . [ م ِ ] (ع ص ) دوست دارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). نعت از مقه . دوستدار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مقهاءلغتنامه دهخدامقهاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث امقه ؛ زنی که سپیدی چشم وی با اندک کبودی باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || زنی که کنج چشم و پلکهای وی از کمی مژه سرخ شده باشد. (از اقرب الموارد). || امراءة مقهاء؛ زنی که سپیدی آن زشت باشد و مانند سپیدی گچ بود. (ناظم الاطباء).
مقهرلغتنامه دهخدامقهر. [ م ُ هََ ] (ع ص ) ذلیل و خوارشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || مغلوب گشته و شکست خورده . (ناظم الاطباء).
مقهنبلغتنامه دهخدامقهنب . [ م ُ ق َ ن ِ ] (ع ص ) پیوسته بر آب باشنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پیوسته باشنده بر آب و مقیم بر آب . (ناظم الاطباء).
مقهوریلغتنامه دهخدامقهوری . [ م َ ] (حامص ) مقهور بودن . مقهورشدگی . شکست خوردگی : گفت می خواهم مجبوری و مقهوری تو به خلق بنمایم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 152). و رجوع به مقهور شود.
مقهوریتلغتنامه دهخدامقهوریت . [ م َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شکست خوردگی . مغلوبی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شکست خوردن .
امقهلغتنامه دهخداامقه . [ اَ ق َ ] (ع ص ) کسی که سفیدی چشمش با کمی کبودی باشد. (ازناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یا کسی که چشمش از بی سرمگی تباه شده باشد، یا سرمه جای از چشم سفید گشته باشد. || شراب امقه ؛ شراب کبود آبی رنگ . || دور و بعید. (ناظم الاطباء). دور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).