ملوحلغتنامه دهخداملوح . [ م َ ] (ع اِ) به لغت شام قطف بحری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الأدویه ). قطف . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 332).
ملوحلغتنامه دهخداملوح . [ م ِل ْ وَ ] (ع اِ) مخفف مِلواح : گرم رو در راه عشق و با خرد صحبت مجوی کنگ اگر خواهی که گیری ملوح از شاهین مکن . سنائی (دیوان چ مصفا ص 268).رجوع به ملواح شود.
ملوحلغتنامه دهخداملوح . [ م ِل ْ وَ ] (ع ص ) سریعالعطش . مِلواح . مِلیاح . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط).
ملوحلغتنامه دهخداملوح . [ م ُ ] (ع مص ) شور شدن آب . (تاج المصادر بیهقی )(از اقرب الموارد). و رجوع به مُلوحة و ملاحة شود.
ملوةلغتنامه دهخداملوة. [ م َل ْ وِ / م ِل ْوِ / م ُل ْ وَ ] (ع اِ) روزگار و زمان دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ملویلغتنامه دهخداملوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) ریسمان تافته شده و دوتاشده . مَلوِیّة. || دست پیچیده . (ناظم الاطباء).
رأس الدیرلغتنامه دهخدارأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (اِخ ) دماغه ای است درساحل شمالی سرزمین فارس و 60هزارگزی مصب رود ملویه و بواسطه ٔ داشتن سنگپاره های بزرگ در نزدیکی ساحل ، برای کشتیها خطر بزرگی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).