خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ملک الملک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ملک الملک
/malekolmolk/
معنی
۱. پادشاه.
۲. خدایتعالی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ملک الملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] malekolmolk ۱. پادشاه.۲. خدایتعالی.
-
ملک الملک
لغتنامه دهخدا
ملک الملک . [ م َ ل ِ کُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب )پادشاه مملکت . مالک کشور. دارنده ٔ ملک : ملک الملک کشور پنجم قامع اوج اختر پنجم . خاقانی .او خدای است تعالی ملک الملک قدیم که تغیّر نکند ملکت جاویدانش .سعدی .
-
واژههای مشابه
-
مَّلِکٌ
فرهنگ واژگان قرآن
شاه - کسي که مقام حکمراني در نظام جامعه مختص به او است -مالک تدبير امور مردم و اختياردار حکومت - پادشاه
-
مُلْکُ
فرهنگ واژگان قرآن
حكومت (ملک يعني اينكه، که انسان در کار خودش و اهلش و مالش استقلال داشته باشد )
-
خراج ملک
لغتنامه دهخدا
خراج ملک . [ خ َ ج ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خراج زمین . خراج مملوک . اتاوه . رجوع به «خراج الارض » و «خراج زمین » در این لغت نامه شود.
-
حسن ملک
لغتنامه دهخدا
حسن ملک . [ ح َ س َ م َ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات ، 16هزارگزی خمین . دارای 60 نفر جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
چشمه ملک
لغتنامه دهخدا
چشمه ملک . [ چ َ م َ م َ ل ِ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان ارادان بخش گرمسار شهرستان دماوند که در 18 هزارگزی خاور گرمسار و پانصدگزی شمال راه آهن و 3 هزارگزی جنوب راه شوسه واقع است و 500 تن سکنه دارد. محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری و ش...
-
حافظ ملک
لغتنامه دهخدا
حافظ ملک . [ ف ِ م َ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به حافظبن غیاث الدین و حافظ ایوبی شود.
-
خان ملک
لغتنامه دهخدا
خان ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در ششهزار گزی شمال خاوری بنجار و یکهزار گزی راه مالرو ده دوست محمد بزابل . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرم و معتدل . دارای 625 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و بلوچی زبانند. این ده ...
-
خان ملک
لغتنامه دهخدا
خان ملک . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنه ٔ لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر «ملک خان » و نسوی «امین ملک » و رشیدالدین فضل اﷲ «خان ملک » ضبط کرده است . (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 147)...
-
دار ملک
لغتنامه دهخدا
دار ملک . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایتخت . دارالملک . مرکز فرمانروایی : دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین . فرخی . || سرزمین : نخستین بار گفتش کزکجایی ؟بگفت : از دارملک آشنایی . نظامی . || کاخ . قص...
-
داود ملک
لغتنامه دهخدا
داود ملک . [ وو م َ ل ِ ] (اِخ ) از امرای سلطان جلال الدین سیورغتمش قراختائی است در کرمان . رجوع به حواشی تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 163 شود.
-
بازار ملک
لغتنامه دهخدا
بازارملک . [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از چهار بازار شهربند هرات و مولانا شهاب الدین عبدالرحمن لسان در آنجاحمامی ساخته است . رجوع به روضات الجنات چ امام ص 78 وحبیب السیر چ قدیم طهران جزو سیم از ج 3 ص 213 شود.
-
ابی ملک
لغتنامه دهخدا
ابی ملک . [اَ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (پدر من شاه است ) نام سه تن در توریة: اول پادشاه خونخوار فلسطینی که سارا را بحرم خود برد و سپس به ابراهیم بازگردانید. دوم نام پادشاهی دیگر و احتمالاً پسر ابی ملک سابق الذکر. او نیز با زوجه ٔ اسحاق همان معاملت پدر کرد. س...