مماصعتلغتنامه دهخدامماصعت . [ م ُ ص َ /ص ِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مماصعة. با هم کشش و پیکار و خصومت کردن . (از منتهی الارب ). || جدال . پیکار : اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl"
مماستلغتنامه دهخدامماست . [ م ُ ماس ْ س َ ] (از ع ، اِمص ) مماسة. ساییده شدن . مس . تلاقی کردن . || تلاقی .
مماشاتلغتنامه دهخدامماشات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) با کسی رفتن و همراهی کردن . (غیاث اللغات ). || مدارا. (ناظم الاطباء).- مماشات کردن ؛ همراهی کردن در رفتار با کسی .- || مدارا کردن . رجوع به مماشاة شود.
مصاعلغتنامه دهخدامصاع . [ م ِ ] (ع مص ) مماصعت . جدال کردن . (یادداشت مؤلف ). به یکدیگر شمشیر زدن . جنگ کردن . با هم کشش کردن و پیکار و خصومت نمودن . مماصعة. (منتهی الارب ). و رجوع به مماصعت شود.
مماصعةلغتنامه دهخدامماصعة. [ م ُ ص َع َ ] (ع مص ) کشش کردن و پیکار و خصومت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقاتله و جدال کردن . (از اقرب الموارد). مِصاع . رجوع به مماصعت شود.
مقارعتلغتنامه دهخدامقارعت . [ م ُ رَ / رِ ع َ ] (از ع ، اِمص ) مقارعة. واکوفتن دلیران یکدیگر را : طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین به گوش روزگار آمد. (مرزبان نامه ). و اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار نهادن