ممتنلغتنامه دهخداممتن . [ م ُ ت َن ن ] (ع ص ) نعمت دهنده . (از منتهی الارب ). || سوددهنده : فیکون [ الاَّملج ] دواءً ممتناً للروح . (ابن البیطار از ابن سینا). رجوع به امتنان شود.
مماتنلغتنامه دهخدامماتن . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) دورشده . (ناظم الاطباء). دورشونده . || به نهایت دورکننده . (منتهی الارب ). رجوع به مماتنةشود. || شدید. یقال : سار سیراً مماتناً؛ ای شدیداً. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || درنگ و تأخیر کننده در وام . (منتهی الارب ). بدبده . بدحساب . آنکه در اد
ممثونلغتنامه دهخداممثون . [ م َ ] (ع ص ) مرد بر مثانه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دردگین مثانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه درد مثانه دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه مثانه اش درد کند. (مهذب الاسماء).
ممتحنلغتنامه دهخداممتحن . [ م ُ ت َ ح َ ] (ع ص ) آزموده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). امتحان شده . آزمایش شده . || آزموده . (دهار). مجرب . (یادداشت مرحوم دهخدا). آزموده و حاذق و کارآزموده . (ناظم الاطباء). || بدحال . محنت زده . در بلا افتاده . پریشان روزگار. محنت رسیده :</s
ممتحنلغتنامه دهخداممتحن . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از امتحان . آنکه می نگرد و تأمل می کند در قول و گفتار و می اندیشد پایان کار را. (از ناظم الاطباء). || آزماینده . (آنندراج ). آنکه می آزماید و آزمایش می کند. (ناظم الاطباء). آزمایشگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امتحان کننده <span cla
ممتهنلغتنامه دهخداممتهن . [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از امتهان . (از منتهی الارب ). خوارکرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوار. بی مقدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر کجا همایی است در چنگال جغدی ممتهن است . (جهانگشای جوینی ).پس از این رو علم سحر آموختن
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از امتناح . (از منتهی الارب ). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود.
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُت َ ن ِ ] (ع ص ) دهش گیرنده . (از منتهی الارب ). آنکه انعام و عطیه می گیرد. || آنکه فایده می برد. || آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء).روزی دهنده . (از منتهی الارب ). رجوع به امتناح شود.
ممتنعلغتنامه دهخداممتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شیر توانای غالب .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره . (از اقرب الموارد). || قوی گشته . (ناظم الاطباء). قوی گردنده . (آنندراج ). || شاهق . بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشته . (ناظم الاطباء). بازایستنده . (آنندراج ). آ
ممتنعاتلغتنامه دهخداممتنعات . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ممتنعة. محالات و چیزهای محال و غیرممکن . (ناظم الاطباء).
ممتنعةلغتنامه دهخداممتنعة. [ م ُ ت َ ن ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممتنع. ج ، ممتنعات . و رجوع به ممتنع شود.
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از امتناح . (از منتهی الارب ). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود.
ممتنحلغتنامه دهخداممتنح . [ م ُت َ ن ِ ] (ع ص ) دهش گیرنده . (از منتهی الارب ). آنکه انعام و عطیه می گیرد. || آنکه فایده می برد. || آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء).روزی دهنده . (از منتهی الارب ). رجوع به امتناح شود.
ممتنعلغتنامه دهخداممتنع. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شیر توانای غالب .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره . (از اقرب الموارد). || قوی گشته . (ناظم الاطباء). قوی گردنده . (آنندراج ). || شاهق . بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بازداشته . (ناظم الاطباء). بازایستنده . (آنندراج ). آ
ممتنعاتلغتنامه دهخداممتنعات . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ممتنعة. محالات و چیزهای محال و غیرممکن . (ناظم الاطباء).
ممتنعةلغتنامه دهخداممتنعة. [ م ُ ت َ ن ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث ممتنع. ج ، ممتنعات . و رجوع به ممتنع شود.