مناحبتفرهنگ فارسی معین(مُ حِ بَ) [ ع . مناحبة ] (مص ل .) 1 - با هم نزد حاکم رفتن . 2 - بر یکدیگر بالیدن . 3 - گرو بستن .
مناهبتلغتنامه دهخدامناهبت . [ م ُ هََ / هَِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مناهبة. غارت کردن . غارت : همیشه پادشاهان در طلب ملک بر مجرای این عادت رفته اند... و از یکدیگر به مغالبت و مناهبت فراگرفته .(مرزبان نامه چ قزوینی ص <span class="hl" dir="lt
مناهبتفرهنگ فارسی معین(مَ هَ بَ) [ ع . مناهبة ] (مص ل .) 1 - برابر هم دویدن در مسابقه . 2 - غارت کردن .
مناوبتلغتنامه دهخدامناوبت . [ م ُ وَ / وِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) نوبت قرار دادن . نوبت گذاری . مناوبة : امیرناصرالدین بفرمود که بر سبیل مناوبت پانصد نفر از مردان کار روی بدیشان بنهند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1</sp