منشاریلغتنامه دهخدامنشاری . [ م ِ ] (ص نسبی ) اره ای شکل و مانند اره و دندانه دار. (ناظم الاطباء). چون اره .اره ای . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درخورِاره . اره کردنی . بریدنی . قابل قطع کردن : بر آن درخت که باد خلاف او بجهدعروس او شود از اضطرار منشاری .کمال ال
منصوریلغتنامه دهخدامنصوری . [ م َ ] (اِخ ) تیره ای از ایل کلهر. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 61). رجوع به کلهر شود.
منصوریلغتنامه دهخدامنصوری . [ م َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به منصورة. (از انساب سمعانی ). رجوع به منصورة شود.
منصوریلغتنامه دهخدامنصوری .[ م َ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
منصوریلغتنامه دهخدامنصوری . [ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن صالح ، از فقهای داودیین و کتاب المصباح و کتاب الهادی و کتاب النیر از اوست . (ابن الندیم ) (یادداشت مرحوم دهخدا).
منصوریلغتنامه دهخدامنصوری . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنافره است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 1000 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ ابوجعفر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
تعرجدیکشنری عربی به فارسیپيچ , خم , دور , گردش , راه پر پيچ وخم , پيچ وخم داشتن , مسير پيچيده اي را طي کردن , چماب , جناغي , منشاري , شکسته , کج و معوج , داراي پيچ و خم کردن , منکسر کردن
ذوالفترةلغتنامه دهخداذوالفترة. [ ذُل ْ ف َ رَ ] (ع ص مرکب ) نبض ذوالفترة، نبض که فواصل آن غیر متساوی است : منشاری و منقطع و نبض ذوالفترة سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گ
شانه گرلغتنامه دهخداشانه گر. [ ن َ / ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) که شانه سازد. که شانه تراشد. که شانه درست کند. مرادف شانه تراش است . (از بهار عجم ) (آنندراج ) : منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیف تر از منشار شانه گران . (ذخیره ٔ خوارزمشاه
افت و خیزلغتنامه دهخداافت و خیز. [ اُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عبارت است از حالت بین بین شتافتن و آهسته رفتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). || کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن . (آنندراج ) (بهار عجم ) : ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل ز دولتی مشو ایمن که افت
زئیراتلغتنامه دهخدازئیرات . [ زَ ] (ع اِ) جمع زئیر. (از قاموس عثمانی ).- زئیرات احتکاکی ؛ صدای حاصل از احتکاک دو غشاء. (از قاموس عثمانی ).- زئیرات جرشی ؛ صوتی شبیه به رنده کردن که از بدن شنیده میشود. (از قاموس عثمانی ).- <span class=