منغوطلغتنامه دهخدامنغوط. [ م ُ غ َ وِ ] (ع ص ) چوب دوتاه . (آنندراج ). چوب خمیده و دولا شده . (ناظم الاطباء).
منغضلغتنامه دهخدامنغض . [ م ُ غ ِض ض ] (ع ص ) آنکه چشم فرومی خواباند و فروخفته چشم . (ناظم الاطباء). رجوع به انغضاض شود.
منغطلغتنامه دهخدامنغط. [ م ُ غ َطط ] (ع ص ) غوطه ور در آب و آنکه خود را در آب فرومی برد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغطاط شود.
مناغاتلغتنامه دهخدامناغات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مناغاة. سخن نرم گفتن . خوش زبانی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد، مراعات فراوان و مناغات بی پایان فرمود. (روضةالعقول ، مقدمه ٔ مرزبان نامه چ افست تهران سال 1338 ص ط). او را به ا
مناغاتفرهنگ فارسی عمید۱. با کسی خوشزبانی کردن و او را مسرور کردن.۲. عشقبازی کردن با زنان؛ مغازله کردن با زن.