منفصعلغتنامه دهخدامنفصع. [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) سر نره ٔ از غلاف برآمده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انفصاع شود.
منفسحلغتنامه دهخدامنفسح . [ م َ ن َ س ِ ] (معرب ، اِ) بنفسج . بنفشه . (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود.
منفسحلغتنامه دهخدامنفسح . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) مکان منفسح ؛ جای گشاده . (ناظم الاطباء) . گشاد. وسیع. فسیح : عرصه ٔ اومید منفسح است . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).- منفسح گردانیدن ؛ گشاد کردن . وسیع کردن :